برنامه آتی تیم غواصی پاسداران خلیج فارس جزیره خارگ و خارگو حرکت پنجشنبه 06/03/1389 ساعت حرکت 01 بامدا د مقصد بوشهر به دلیل نا مساعد بودن شرایط حوی برنامه کنسل و متعاقبا اعلام خواهد شد ای آتش فروزان تاریخ دریایی ایرانم، آن روز که میرمهنا دل به تو بست و پرتغالیهای سرسخت، آن رقیبان کلاغ پرست را به دست امواج سپرده، آواز وجود بیمثالت در جهان پیچید، و جزیره به دست غزالان خوش خط و خال دشت و دمن تو سپرده شد درون تو از شعلههای زرد میسوخت، درختهای لیل و کُنار ابریشم و تپههای سر سبز و قد کشیده فتاده بر دامنههای غرب، شده بودند اهرم استوار و زیباییهای جزیره.
خارگ ای فرزانه فروزان آتش من، آن روز که نه خان و خوانین بندر ریگ بلکه خان زند و قاجار و شیراز و عالی جناب پادشاه و ملکه انگلیسی در فکر به آغوش گرفتن تو بودند، نمیدانم شاید آن مرواریدهای ناب که از ساحل مرجانیات صید دل میکردند غلامان و سیاهان بینوای زنگباری عامل این ارتباط تنگاتنگ بودند تا از توی لاکهای بزرگ صدف نگینهای انگشتری سلاطین را بیرون آورند.
چه شورش و فتنهای در دل عاشقان سینه چاک تو افتاد، که رقیبان زر و زور و آشوب برای بدنام کردنت جزیره فرزانه فروزان نگین خلیجفارس از آتش گرم آغوش ما دور نگه دارند، اما ناگهان در یک برش نه چندان کوتاه زمان، همهی نگاهها متوجه اندام کشیده تو بر دریا افتاد و فاصلهای کم از آبادان که مادر تو بود و تو هم مادر خارگو شدی یکپارچه شعلههای فروزان دکلهای دوستی تو از فرسنگها بر دل و دیده و مردمک آدمیان آن سوی جزیره یعنی بنادر شرقی و به کشتی نشستگان و سفینههای غول دریا پیما جای گرفتی.
آن روز که تو صاحب اسکلهتی و بزرگترین مخازن عظیم سرچشمه خون گذشتگان شدی فوج فوج عاشقان سرگشته پای بر سرزمین پر سخن تو گذاشتند، شدی نگین سرافراز فرزانه من، چه قدر حسودیام شد، زیرا دیگر از من گسسته شدی و از من ناتوان و عاجز بیرون گردیدی، رفتی تا به دست پیمانکاران نابکار قطعه قطعه شوی و تپههای بدیع و سرافراز تو با همه پستی و بلندیاش که برجستگی اندام زیبای تو بود زیر غرش ناخنکهای لودرها کوتاه و کوتاهتر شد و سنگهای باستانی تو دو به دو خارج جزیره و شاید هم به قشر آبهای پیرامونت سرازیر گردید.
از همه بدتر کشیدن فنسهای خاردار موجب شد دست زخمی ما هم برای رسیدن به ساحل غربیات کوتاهتر شود و ما به خوبی نتوانیم به جست و خیز غزالان پایین دستتو دسترسی پیدا کنیم.
و… ناگهان از بدن طلایی سفیدت بوی مشمئز کننده گاز و گوگرد و طلای سبک و سنگین سیاه به مشام میرسد که هر تازه واردی به جزیره را آزار میدهد.
من عاشق بوی باد شمال تو هستم هر چند به شعلههای فروزان به ویژه شبهای زمستان که گرمی بخش سفره نان و پنیر و سبزی و در زیر شعله جانسوزت به تو عادت کردهام، اما… نمیدانم چه تفاوتی با تبعید شدگان سالهای سی دارم ما که سی یا سی نیستیم، شاید جرممان بومی بودن است که نمیتوانیم عاشقانه جای پای بر سرزمین مرجانیات را احساس کنیم که حتی به آثار میراث فرهنگی و باستانیات که در دل و جوار آرامگاه میرمحمد حنفیه قرار دارد.
دل خوش باشیم و آن هرم باستانی پالمیران و دلمنی و سرچشمه قناتهای زیر زمینیات را به خوبی لمس کنیم. بیا خارگم، نگین خلیج فارسم، آیا هنوز هم در ردیف دُر یتیم و مظلوم قرار داری، نمیخواهی با یک جرعه آب سالم آشامیدنی از سرچشمه ساسان کازرون یا لااقل طرح محرم و شاید هم خیرآباد که از لولههای نفتی قطور از گناوه در جوار لولههای عظیم نفتی عبور کرده است، کاممان را شیرین بنمایی با وجود آن همه تشنگی که در دل فرزانه ایجاد کردی باز هم با آب آن آبشیرین کن که از لولههای زرد میگذرد قانع هستیم
نوشته شده در یکشنبه 89/3/2ساعت
5:49 عصر توسط عباس حق نگهدار نظرات ( ) |